هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم


جز از بت و بتخانه، اثر هیچ ندیدم

آفاق پر از غلغله است از تو و هرگز


با گوش کر خود به صدایی نرسیدم

دنیا همه دریای حیات و من مسکین


یک قطره از این موج خروشان، نچشیدم

رفتند حریفان به سوی کعبه مقصود


با محملی از نور و به گردش نرسیدم

این خرقه پوسیده، رها کرده و رفتند


من شاد به این پوسته در خرقه خزیدم

صاحبدل آشفته گذشت از پل و من باز


دنبال خسان پشت به پل کرده دویدم

مرغان همه بشکسته قفس را و پریدند


من در قفس افتاده، به خود تار تنیدم

یا رب! شود آن روز که در جمع حریفان


بینم که از این لانه گندیده پریدم؟